اسب خیالی
زن صبح که از خواب بیدار شد به شوهرش گفت: دیشب تو
خواب همش میگفتی : " پونه...پونه
راست بگو ببینم، این پونه کیه؟
مرد با دست پاچگی گفت: این خیالات چیه که می کنی زن، پونه
یه اسبه که من رو اون شرط بندی کردم
شب که مرد به خانه آمد ، زن گفت: اسبت از صبح تا حالا
پنج بار زنگ زده
نظرات شما عزیزان: